12345678
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
سلامتی پسری که وقتی تو خیابون یه دختر خوشگله تو دل برو میبینه سرشو میندازه پایین میگه خوشگله ولی به پای عشقم نمیرسه.... اونی که بیشتر عاشقه کمتر وفا میبینه اونی که کمتر وفا داره بیشتر محبت میبینه اینه اون دونیایی که همه عاشقشن چقدر سحته وقتی بفهمی که تنها کسی که برات منده و دوسش داری ببینی یکی دیگر دوست داره... خدا یا کسی که قسمت دیگریست سر راه ما قرار نده! تا که شبهای دلتنگیش برای ما نباشد و روزهای خوشش برای دیگری ... دکتر شریعتی
گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت با نوازش خورشید طلا قد کشیدن شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود روزای غنچه گیشون چقدر قشنگ و خوش گذشت گلای قصه ی ما اهالی شهر بهار فکر میکردن همیشه مال همن تا دم مرگ یه روز اما یه غریبه اومد و آروم و ترد اون یکی قصه ی رفتن و باور نمیکرد گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس که فقط تو کار دنیا دل سپردن بلدن یکیشون حالا تو گلدون سفال خیلی عزیز چقدر به فکر هم اما چقدر در به درن روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره این یه قانون شده که چه تو زمستون چه بهار اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار مریم حیدر زاده
و آن گاه خود را کلمهای مییابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینهای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینیاش تویی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانهاش تویی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهایی که انیسش تویی و ناگهان سرت را تکان میدهی و میگویی: «نه، هیچ کدام! هیچ کدام اینها نیست، چیز دیگری است. یک حادثهی دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است.» دکتر علی شریعتی نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد: و حال شب شده بود. _ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
گریه شاید زبان ضعف باشد شاید کودکانه شاید بی غرور… اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…
بگذار باران ببـــــــارد.......آفتــ ـــــ ـــــ ــاب بتابد....... و من لبخند هايم را ببارم......اشک هايم را پنهــــــــــان کنم.....درنگاه آفتـــــــابي ديروزت.......!
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش
جای یارش چقدر تو این غریبی خالی بود
یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت
قصشون شروع شد و همش به هم میخندیدن
عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود
حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت
نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار
بمیرن با هم میمیرن از غم باد و تگرگ
یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد
تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد
هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر
چی میشد اگه توی دنیا قصه ی سفر نبود
مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، رازقیاس
بدون اینکه بدونن خیلیا خیلی بدن
اون یکی برده شده واسه عیادت مریض
اونا دیگه تا ابد از حال هم بی خبرن
این بلاها رو سر خیلی کسا در میاره
توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره
نمیشه زخمی نشد از بازیهای روزگار
حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید
خوبا رو کنار هم میاره بعدم میچینه
در امون بمونن از باز یای تلخ روزگار
http://aprin.loxblog.com/
http://aprin.webphoto.ir/
برچسبها:
http://aprin.loxblog.com/
http://aprin.webphoto.ir/
برچسبها:
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
_قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
_ و نوشداروی اندوه؟
_ صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
چراغ روشن بود.
و چای می خوردند.
_ چقدر هم تنها!
_ خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
_ دچار یعنی
عاشق.
_ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
_ چه فکر نازک غمناکی!
_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
_ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست.
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصلههاست.
صدای فاصلههایی که
_ غرق ابهامند.
_ نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند.
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست.
و او ثانیهها میروند آن طرف روز .
و او ثانیهها روی نور میخوابند.
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را.
به آب میبخشند.
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز.
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شبها، با زورق قدیمی اشراق
در آبهای هدایت روانه میگردند.
و تا تجلی اعجاب پیش میرانند.
برچسبها:
برچسبها:
» مادرم دوست دارم...
» ...
» خداوند...
» ...
» روزگار...
» ...
» ادامه...
» ...
» دله سنگی...
» تنهایی...
» ...
» ...
» a heart of stone...
» شعر عاشقانه...
» نفرت از عشق...
» مواظب خودت باش...
» عشق نامرد...
» چند جملی زیبا...
» سکوت...
» غم دوست...
» وفاداری...
» عشق مرگ شکست...
» مگر نه عشق تنها با اشک سخن میگوید ؟…
» عشق...
» از عشق...
» خدا...
» وقت رفتن...
» مرگ... عشق...
» عشق...
» برای سلامتیش...
» دوستت دارم...
» ايستگاه خدا...
» دل نوشته...
» عشق یعنی...
Design By : Pichak |